آخ.
چه دلها میسوزد
از سوختن پروانه ها ی زیبای این دشت
گلهای پرپر پروانه ها تکه تکه شده سوخته
نگهبان این دشت دست در آستین اهریمن
زیبای این دشت را میسوزانند برای چراغ خانه اهریمن
تا کی نظاره کنیم
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچهای هنوز و صدت عندلیب هست
گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در آن دیار هزاران غریب هست
در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست
آن جا که کار صومعه را جلوه میدهند
ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست
هم قصهای غریب و حدیثی عجیب هست
درباره این سایت